[ad_1]
خبرگزاري آريا- ايد ائتلاف بزرگ براي پيشبرد کشور از طريق کارآمدي شکل گيرد نه ائتلافهاي صوري براي بازيهاي سياسي پوچ!
به گزارش سرويس سياسي خبرگزاري آريا، روزنامه آرمان نوشت:
پيش از آغاز به کار دولت دوازدهم اقشار مختلف کشور بهويژه مسئولان ميدانستند مشکل اصلي کشور که بايد در صدر اولويتهاي دولت دوازدهم قرار گيرد، بحث اقتصاد و معيشت مردم است و فارغ از اينکه چه شخصي بر کرسي رياستجمهوري تکيه بزند، اولويتها و نيازهاي جامعه مشخص بوده و هست. اکنون با روي کار آمدن دولت حسن روحاني او نيز بر همين مدار قدم بر ميدارد و تلاش ميکند در مسير بهبود وضعيت اقتصاد و معيشت مردم بکوشد. از اين رو براي تحقق هرچه بيشتر اين امر و انسجام بالاي دولت بايد جريانهاي سياسي کشور در راستاي هم افزايي بيشتر به کمک دولت بيايند و با حفظ چارچوبهاي مشخص خود در راستاي حفظ منافع ملي و وحدت ملي گرد هم آيند. از سوي ديگر در چند سال اخير شاهد بوده ايم که برخلاف جريان اصلاحات که هر چه بهتر توانسته به جامعهپذيري جرياني دست پيدا کند و از اين رو در انتخاباتهاي مختلف موفق عمل کند، اما اصولگرايان در سالهاي اخير هنوز نتوانستهاند آنطور که بايد به جايگاه اصلي خود در جامعه دست پيدا کنند. عدم حضور چهرههاي سرشناس در جهت محوريت و رهبري اصولگرايان از يک سو و تشتت و تفرق گروههاي سياسي در اين جريان از سوي ديگر موجب شده تا اين جريان به کنش منفعلانه رو بياورد. بايد ديد آنها در آينده چگونه عملکردي از خود به جا خواهند گذاشت و آيا به سمت مردم و مطالباتشان حرکت خواهند کرد يا خير. براي بررسي اولويتهاي دولت، عملکرد آن و مشکلات و موانع پيش روي اتحاد اصولگرايان و محوريت اين جريان، «آرمان» با امير محبيان، فعال سياسي اصولگرا و موسس حزب نوانديشان، به گفتوگو پرداخته است که در ادامه ميخوانيد.
اولويتهاي دولت در حوزههاي سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي چه مسائلي است و در راستاي تحقق مطالبات مردم در اين حوزهها دولت با چه موانع و چالشهايي روبهروست؟
اولويتهاي دولت بايد برحسب دو فاکتور مهم ساماندهي شود: نخست؛ نياز مردم و دوم؛ مصالح مردم.شدت مطالبات و مصالح مردم، جهت وعمق مطالبات را مشخص ميکند. طبعا نيازهاي مردم بيشتر در حوزه اقتصاد و سياست و بعد اجتماع خودنمايي ميکند اما براي شکلدهي به مصالح مردم ابتدا بايد فرهنگ را سامان داد و ثمرات بلوغ فرهنگي را در سياست و اقتصاد و ساير حوزهها مشاهده کرد. در جوامع پيشرفته به اهميت فرهنگسازي توجه ويژه کردهاند و اساسا تمدن سازي بدون نگاه فرهنگي امکانپذير نيست. در فرهنگ اسلامي هم تعالي بيشتر يک نگاه فرهنگي عميق است. بنابراين فراموشي حوزه فرهنگي به معناي پوکي، بي ثمري وسطحي شدن حرکات مديريتي خواهد بود. به گمان من مديريت کشور ما محتاج يک فلسفه روشن است که آن را پرثمر سازد؛ جهتي که ضعف اصلي کشور ما را برطرف سازد. ما کمبود منابع يا مدير نداريم، ما مشکل کارآمدي داريم. علت آن است که اکو سيستم مديريتي ما کامل نيست. ما بايد کارآمدي را به عنوان يک شاخص و حتي يک فلسفه در مديريتمان حاکم کنيم. مدير خوب لزوما کسي نيست که سابقه مديريت بيشتر يا روابط بيشتر داشته باشد. مدير خوب آن کسي است که کارآمدتر باشد. کار آمد بودن يعني با کمترين هزينه و انرژي به حداکثر دستاورد و نتيجه مفيد قابل قبول برسيم. مديراني هستند که به نتيجه کار خود افتخار ميکنند اما وقتي ارزيابي ميکنيم در مييابيم که کوه موش زاييده است؛ دنيايي هزينه کردهاند، اما دستاوردي کوچک دارند و بدان هم افتخار ميکنند. متاسفانه همانطور که گفتم اکوسيستم بايد کامل باشد تا نتيجه مناسب به دست آيد. مديريت علم است و بايد سازوکار علمي در آن مورد توجه قرار گيرد اما گويي بعضيها ژن مديريت را از پدر و اقوام خود به ارث ميبرند. بايد بدانيم اکوسيستم مجموعهاي از دورنماهاي فرهنگي متمرکز، شبکههاي اجتماعي، حمايت مالي، دانشگاهها و سياستهاي اقتصادي فعالي هستند که محيطهاي حمايتي کسب وکار مخاطره آميز را خلق ميکنند و من معتقدم در مديريت کلان نظير اداره دولت عدم توجه به عوامل محيطي مصيبت زا بوده و منابع دائما در حال استهلاک خواهد بود. در حلقه مديريتي علاوه بر مدير و محيط فعاليت و اکوسيستم به نظام بازرسي هم نياز شديد وجود دارد. کدامين نظام نظارتي موثر در کشور ما با رصد دائم به کارآمدتر شدن چرخه مديريتي ما کمک ميکند؟ سيستمي ايجاد کردهايم که مديران فعال زير ذرهبين ميروند و مديران غير فعال از نهادهاي نظارتي دور هستند. در هر حال بر اين باورم که نياز پرشدت مردم فعلا حل مشکلات اقتصادي است و نيز رفع نابرابريهاي غيرقابل توجيه، اما در درازمدت که هر لحظه تاخير درآغاز آن دير است؛بايد فرهنگ مديريتي درست و نيز فرهنگ مدني درست در جامعه گسترش يابد. در حال حاضر به نظر من معضل اصلي در عدم کارآمدي مديريتي و نيز نابرابريهاي آزاردهنده نهفته است.
برخي مطرح ميکنند که اصلاحطلبان و اصولگرايان در راستاي وحدت ملي و کمک به دولت ائتلاف کنند و به يکديگر نزديک شوند. لزوم اين ائتلاف را با توجه به شرايط موجود در کشور تا چه حد ميدانيد و مولفههاي آن چيست؟
طرح بحث وحدت ملي يک خط غلط است؛ مشخص نيست بر اساس کدامين واقعيات اجتماعي طرح اين بحث صورت ميگيرد. در کشورمان مشکل يا بحران اختلاف ملي نداريم، بلکه مشکل اصلي کشور ما کارآمدي نهادهاي اجرايي يا مديريتي است. اصلاحطلبان و اصولگرايان اگر ميخواهند براي کشور خدمتي انجام دهند نيازي به بحث ائتلاف در حوزه سياست نيست، زيرا حوزه سياست فعلا فقط براي مردم مساله درست ميکند. اين دو جريان بهجاي اين کار اجازه دهند مديران شايسته و توانمند بدون گرفتار شدن در تورها و تلههاي بازيهاي سياسي بر کارآمدي کشور بيفزايند. اگر سياست پل رشد افراد ناکارآمد باشد، ائتلاف فقط به معناي فرصت سازي براي رشد افراد بيلياقت است. تا زماني که حوزه سياست در ايران فقط براساس جنجال و خود نمايي پيش ميرود و نه شايستگي افراد و تا زماني که افراد بر اساس شهرت و حضور در ليستهاي سياسي که ميدانيم چگونه تهيه ميشود، راه به مجلس مييابند و نه شايستگي و کارآمدي، نبايد انتظار تحول جدي داشته باشيم. بنابراين بايد مجلس را از افراد کارآمدي پر کنيم که در پايان دوره منطقه خود را چند گام بزرگ به پيش برده باشند. به هر حال در يک کلام بايد ائتلاف بزرگ براي پيشبرد کشور از طريق کارآمدي شکل گيرد نه ائتلافهاي صوري براي بازيهاي سياسي پوچ!
تشتت و تفرق در جريان اصولگرا موج ميزند و در هرگوشه گروهي علم محوريت اين جريان را برافراشتهاند. به نظر شما بايد چه سازوکاري فراهم شود تا اصولگرايان در يک هيات به اجماع برسند؟
وجود اختلاف نظر و حتي عمل در جريانات سياسي امري غير طبيعي نيست؛ درون جريان اصولگرا هم وجود اختلاف نظر طبيعي است و شايد از جهاتي خوب هم باشد، زيرا رکود درون يک جريان سياسي نامفيد و خطرناک است.اين تصويري که ترسيم نموديد دال بر اينکه هر کس بيرق استقلال برداشته، تصوير صحيحي نيست. بهواقع به نظر ميرسد فعلا در جريان اصولگرا نوعي سياست صبر و انتظار وجود دارد تا با سامان يابي فضاي سياسي به نوعي امکان انتخاب ميان جريانات و گرايشهاي موجود پديد آيد. آنچه مرا نگران ميکند آن نيست که ديدگاههاي مختلف درون اصولگرايان وجود دارد که من آن را مفيد ارزيابي ميکنم، بلکه نگراني من اين است که اصولگرايان به فضاي بيعملي برآمده از بيتحليلي کشيده شوند. بايد هستههاي فکري درون اصولگرايان ايجاد و فعال شوند تا فعالان سياسي اصولگرا از محصولات آن بهره گيرند. از سوي ديگر براي سامان يابي اصولگرايان هم به دفعات و مکررا نظر خود را اعلام کرده ام. ما بايد از ظرفيتهاي مردمسالارانه همزمان با اتکا به پرنسيبها و ارزشهاي اعتقادي و رفتاري مبتني بر دين بهره بگيريم. براي همين اصولگرايان بايد به سمت تاسيس سامانههاي سياسي تجميعي نظير کنگره يا مجمع يا مجلس ملي اصولگرايان پيش بروند. ابتدا مجالس استاني يا منطقهاي شکل گرفته و نهايتا بايد براساس تجربيات بهدستآمده توسط نيروهاي فعال و کارآمد از سراسر کشور برحسب انتخابهاي منطقهاي مجلس عالي اصولگرايان که نهاد سرآمد اصولگرايان خواهد بود سامان يابد. اين نهاد بايد دبيرخانه اجرايي قدرتمندي را شکل داده و مستمرا در طول سال با رصد دائم فعاليتهاي سياسي آمادگي را براي اتخاذ تصميمهاي مهم در بزنگاهها حفظ کند و به هنگام انتخابها هم بهجاي چهرههاي تکراري از ظرفيتهاي رشد يافته در مسير نيل به مجلس عالي يا نيروهاي نخبه جوان و توانمند بهره گيرد. اين دبيرخانه ميتواند کانونها يا دفاتر پژوهشي را براي غنا بخشي به فعاليتها بهکار گرفته يا ايجاد کند. بدين جهت حتي ميتوان سازوکار مالي قدرتمندي بدون اتکا به رانتها ايجاد کرد که متکي به کمکها و حق عضويتهاي مردمي باشد و استقلال مالي و در پي آن فکري جريان را تامين نمايد. اين نهادها طبعا در زيرمجموعه استانها ميتواند بهصورت مشابه ولي منظم ساماندهي شود. مهمتر از همه اينکه مجلس عالي قادر خواهد بود به عنوان زيرمجموعه دبيرخانه اجرايي به نوعي دولت سايه يا دولت غير رسمي را براي همکاري و يا بررسي اعمال دولت حاکم ايجاد نمايد.
بسياري از شخصيتهاي اصولگرا بر گذر از جمنا و رسيدن به جرياني که بتواند تمامي اصولگرايان را به اجماع برساند، تاکيد دارند. به نظر شما عصر جمنا به سرآمده يا اين جبهه همچنان نقش محوري در تصميمات اصولگرايان خواهد داشت؟
ما عنواني يا عصري تحت عنوان عصر جمنا يا امثالهم نداريم. جمنا يک راهکار بود که کارکرد خاص خود را داشت و در زمان مناسب عملکرد آن مورد ارزيابي قرار خواهدگرفت و بعضا هم نقدهايي صورت گرفته است. به گمان من نبايد بيانصاف بود. جمنا دستاوردهايي هم داشت. به گمان من دستاورد جمنا را تحت دو مقوله ميتوان دسته بندي نمود؛ نخست، ايجاد سامانهاي که ريشههاي آن در استانها بود و تقريبا توانست روابط نيمه دموکراتيکي را به وجود آورد. اين تجربه نبايد ناديده انگاشته شود. ما بايد از اين نيمه ساختهها براي ساخت سازمان قدرتمند و ملي مجلس عالي اصولگرايان بهره بگيريم. به گمان من دومين دستاورد، آن بود که جمنا توانست از مرزهاي مصنوعي که حول بعضي چهرهاي قديمي بسته شده و عبور از آنها را اجازه نميداد، عبور کند. بخشهايي از اين عبور از چهرههاي تکراري عبور کرد و بخشي ديگر حتي از مرزهاي جناحي عبور کرد و بعضا افرادي در زمره اصولگرايان مطرح شدند که در جريانات ديگر هم مورد اعتنا بودند و اين لطافت مرزبندي و نه مرزبندي خشن، مثبت است و نه منفي. البته در مورد سرنوشت جمنا، به گمانم جمنا نبايد فلسفه وجودي خود را فراموش کند. بنابر اين در شرايط جديدي که به وجود ميآيد بايد زمينه ارتقاي جريان به مراحل بالاتر را از طريق جذب شدن درون سيستم نوين فراهم آورد.
بسياري از علما معتقدند کارکرد جامعتين به عنوان يک حزب سياسي به پايان رسيده و آنها صرفا در جايگاه ريش سفيدي و پدري بر جريانهاي اصولگرا ظاهر خواهند شد. به نظر شما بايد چه بازنگريهايي در جامعتين صورت گيرد تا مانند گذشته محوريت اصولگرايان را به دست گيرند؟
ابندا بايد بسيار ساده جريان اصولگرا را تعريف کرد. جريان اصولگرا يک جريان سياسي، انقلابي و اعتقادي است که با اتکا به باورها و ارزشهاي ديني ميکوشد در سامان سياسي کشور به ايفاي نقش بپردازد. پس دائما بايد باورها و اصول رفتاري و اعتقادي را از منابع اصيل ديني اخذ يا رفتارها و باورها را با آن چک کند. مهمترين نهادي که نقش توليدگر اعتقادي و اجتهادي و نيز تطبيق دهندگي را تاکنون بر عهده داشته، جامعتين بوده است. جامعتين بعد از شوک دوم خرداد76 عملا به حاشيه داخلي تصميمگيريهاي جناحي کشيده شد. اين حاشيه نشيني بر اساس تحليل غلط اصولگرايان از دلايل رأي آوري دولت اصلاحات بود و عملا دوران اين حاشيه نشيني به طول انجاميد. من به عنوان يک اصولگراي دانشگاهي اعتراف ميکنم؛حاشيه نشيني جامعتين آسيبهاي جدي به جريان اصولگرا زد؛ که مهمترين آن غلبه احساس بر عقلگرايي بود. علما به هنگام تطبيق رفتارها با دين با دقت و به نظر من با رويکرد علمي و نه احساسي عمل ميکردند و هدفشان و نه رسيدن به پيروزي به هر قيمت بلکه تکليف بود. همين رفتار به اصولگرايان وزانت داده بود. اکنون بعضي از رفتارها نشان از سبکي و عدم وزانت دارد. در همين انتخابات اخير تلاش زيادي کرديم که علما مجددا در تصميمگيريها نقش بازي کنند، اما به نظر ميرسد تمايل خود آنها نيز کاهش يافته است. من اين وضعيت را خطرناک ميدانم. جريان اصولگرا اگر از علما فاصله بگيرد، در گرداب سطحي نگري، تعصبات پوچ يا حتي از سوي ديگر در دام سکولاريسم مخفي يا قدرتطلبي محض خواهد افتاد.
لزوم جوانگرايي در برخي احزاب و گروههاي اصولگرا را به چه ميزان ميدانيد و چرا اصولگرايان هنوز نتوانستهاند چهره جذابي در جريان خود ايجاد کنند تا اقبال مردمي را به سمت و سوي خود بکشند؟
تفکيک سني يا جنسيتي در مديريت جريانات سياسي محصول عوام زدگي است. مهم شايسته گرايي و کارکرد گرايي است. حال ممکن است اين فرد شايسته زن باشد يا مرد باشد، جوان باشد يا مسن. مهم توانمندي است. البته با توجه به تجربه موجود متاسفانه فرايند رشد جوانان در جريانات اصولگرا کند بوده است. نبايد کنار رفتن نيروهاي سياسي بر اساس حذف بيولوژيک و پايان عمر باشد. مرحوم عسکراولادي در اين راستا کوشيد که در جريان اصولگرا آغازگر باشد. اميدوارم فضا براي حضور و رشد جوانان بااستعداد اصولگرا که فراوان هم هستند، فراهم شود.البته اين فرايند جايگزيني قهرا انجام خواهد پذيرفت.
تغييرات در جامعه ايران به سرعت در حال انجام است. اگر بخواهيد در يک نگاه کلي به آسيب شناسي گفتماني، اجرايي و عملکردي اصولگرايان در چند سال گذشته که موجب شکستهاي پي درپي آنها شده بپردازيد، به چه نکاتي اشاره ميکنيد؟
در وهله نخست آنچه از آن به عنوان شکستهاي پي در پي ياد ميکنيد وجود عيني ندارد. اصولگرايان هم شکست خورده و هم پيروز شدهاند. در انتخابات 84 و 88 اصولگرايان دو دوره پيروز شدند و در دولت روحاني هم اصولگرايان شکست نخورده اند. بعضي از کانديداهاي اصولگرا شکست خوردند ولي نگاهي به مسئولان و وزراي اصولگرا در کابينه نشان ميدهدکه دولت روحاني اگر دولتي تماما اصولگرا نباشد دولتي تماما اصلاحطلب هم نيست. در مجلس هم اصلاحطلبان پيروزي قاطعي به دست نياوردند و رئيس مجلس و بخش مهم و تاثير گذار مجلس در اختيار اصولگرايان است. پس براي تحليل درست ابتدا بايد تصويري واقع نما ارائه داد. آري، اصولگرايان پيروزي قاطعي نداشتهاند، هرچند اين به معناي شکست قاطع هم نيست. اما نکته درستي که اشاره شد،تحولات و تغييرات سريع جامعه ايراني است و تبعات آن در صورت نداشتن تحليل يا توان مديريت تغييرات هم دامن اصلاحطلبان و هم دامن اصولگرايان را خواهد گرفت، به شرطي که براي آينده تدبير درست صورت گيرد.
به نظر شما با توجه به وسعت جريان اصولگرايي پس از فوت مرحوم آيتا... مهدوي کني هنوز کسي توانسته رهبري و ليدري اين جريان را برعهده بگيرد؟ به نظر شما چه کساني ميتوانند اين جايگاه را تصاحب کنند؟
پيش از اين توضيح دادم که شايد زمان ايجاد تحول در نظام اداره جريان اصولگرايي فرارسيده باشد. در اين مکانيزم جديد رهبران جريان بيشتر بيانگر جمعبندي مجلس عالي اصولگرايان و يا تطبيقدهنده جريان با شرايط جديد بر حسب چارچوبهاي تعيين شده اعتقادي - سياسي خواهند بود. خوشبختانه ما در جريان اصولگرا علما و چهرههاي قابل اعتماد و قابل اتکا کم نداريم؛ اما فرايند ارتقاي چهرههاي جديد هنوز سامان نيافته است. نکته مهم آن است که وقتي سخنان علماي موثر را ميخوانيد ولو با آنها موافق نباشيد، نميتوانيد بهخاطر مباني قوي آنها را تحسين نکنيد. مثلا آيتا... مصباح را ممکن است کساني قبول داشته باشند يا نپذيرند، اما مطالب مطرح شده ايشان قدرتمند است؛ يا ساير علما، مثل آيتا... حائري شيرازي؛ مطالب او همگي واجد نکات بديع و به روز هستند. هميشه ديد باز او و نگاه دقيق اخلاقي و شرعي اين عالم وارسته مايه تحسين بوده است. از اين گونه افراد فرزانه درون علماي متمايل به اصولگرايان کم نداريم. اصولگرايان بيشتر خود را محروم ميکنند. من اگر منشأ تصميم بودم حتما در موارد مهم حتي اگر اين علما مايل به حضور مستقيم نبودند به سراغشان ميرفتم و از آيتا... مصباح تا آيتا... حائري و ساير علما کسب نظر ميکردم. حتما در نظرات آنها خير زيادي براي جريان اصولگرا هست.
چرا مردم در ساليان گذشته از اصولگرايان رويگردان شده و به اصلاحطلبان متمايل شدهاند؟ لزوم بازنگري در جريان اصلاحطلبي و طرح آقاي قاليباف تحت عنوان نو اصولگرايي را چگونه ارزيابي ميکنيد؟
من چنين تغيير جهت و رويگراني را بدين گونه که ميگوييد نميبينم. مردم خواهان ايدهها و ديدگاههاي جديدي هستند که مشکل آنها را حل کند؛ حالا اين فرد جديد احمدينژاد باشد يا روحاني يا شخصي ديگر. مردم درست فکر ميکنند، آنها مديران ارشد را افرادي ميدانند که بايد مشکل آنها را حل کنند؛ وقتي از نتيجه عمل راضي نميشوند به سراغ فرد ديگري ميروند. از اين رو هر کجا که باشد مردم در پي کارآمدي هستند. واقعيت اين است که بر اساس آموزهها مردم بايد به دنبال آرزوها باشند اما سياستمداران واقعگرا؛ در حالي که در اينجا برعکس شده است؛ سياستمداران ما بعضا بهدنيال تحليل و آمال خيالي هستند و مردم شديدا واقعگرا شدهاند. علت هم در اين است که اساسا کانون مشکلات مردم در حوزه اقتصاد است و اقتصاد حوزه واقعيات است و نه اوهام. در باب نواصولگرايي هم پيش از اين نظرات خود را گفتهام. چه اشکالي دارد که افراد و چهرههاي مطرح نظرات خود را بدهند؟ اين طرح نظرات است نه دستور يا امريه که ديگران تبعيت کنند. در مقابل، بقيه هم نقد و نظرات خود را ميگويند.شخصا معتقدم اگر نواصولگرايي به معناي عبور از اصولگرايي باشد بايد مباني فکري و عيني خود را مطرح کند؛بيش از يک نام چيزي نشنيدهام.اما اگر منظور تجديد نظر باشد که سالهاست ما همين را ميگوييم و ابعاد آن را روشن ميکنيم.
طرح دولت در سايه آقاي جليلي را چگونه ارزيابي ميکنيد. به نظر شما بهتر نيست اصولگرايان به جاي کنش و واکنش در مقابل دولت و اصلاحطلبان به آسيب شناسي جريان خود بپردازند تا بتوانند در انتخابات آينده مردم را به سمت خود متمايل سازند؟
اين پيشنهاد را يازده سال پيش مطرح کردم و خوشحالم بعضي از عزيزان آن را مجددا مطرح ميکنند.اين حرکت معقول و دموکراتيک در آن زمان توسط اصلاحطلبان مورد تهاجم قرار گرفت. دولت در سايه روش نظارتي و کنترلي دموکراتيک و ارزشمندي است که کاملا در کشور ما امکان تحقق دارد اما دولت سايه محصول يک فرايند دموکراتيک است که تا آن شکل نگيرد بهصورت انتصابي مفيد نخواهد بود. البته پيشنهاد آنکه اصولگرايان بهجاي نقد دولت، به نقدخود بپردازند، کاملا انحرافي و فريبکارانه است.
[ad_2]
لینک منبع