[ad_1]
"نهضت؛نگاهينو" ــ 9/ گفتگوي ويژه تسنيم با آيتالله مبشر کاشاني:
خبرگزاري آريا - شاگرد برجسته آيات کشميري و بهاءالديني ميگويد که آيتالله بهاءالديني استاد منتظري بود ولي ميفرمودند او به درد رهبري نميخورد و کسي به اندازه " آسيد عليآقا" قادر به اداره کشور نيست. گروه سياسي خبرگزاري تسنيم- عباس کلاهدوز و محمدعلي سافلي: يک شب باراني در اواخر سال گذشته بود که بعد از چند ماه هماهنگي به بيت عالمي شريف در قم رفتيم. هنگام ورود بساط درس اخلاق برپا بود. درس اخلاقهايي که شبهاي تهران چندسالي است سراغي از آن ندارد يا کمتر دارد. دقايقي پاي صحبتهاي عالمانهاش نشستيم و سپس باب مصاحبه آغاز شد.
«آيتالله شيخ خليل مبشر کاشاني» متولد 1330 در کاشان است. ايشان در سال 1346 براي تحصيل علوم حوزوي به شهر مقدس قم مشرف شد. وي درباره اساتيدش ميگويد: "کفايه را نزد آيتالله ستوده خوانديم، قوانين را نزد مدرس افغاني و نزد مرحوم آيتالله نبوي مکاسب هم سطحش و هم خارجش را خواندم ... 10 سال نزد آيتالله گلپايگاني درس خارج ايشان شرکت کردم، مقداري اصول را در خدمت آيتالله شيخ ابوالفضل خوانساري که از علماي بزرگ بود تلمذ کردم" آيات عظام مرعشي، شيخ کاظم تبريزي و ميرزا جواد تبريزي از ديگر اساتيد وي هستند.
آنچه موجب شده تا آيتالله مبشر کاشاني با ساير علما قدري تفاوت داشته باشد، همنشيني طولاني مدت وي با عرفاي نامدار معاصر از جمله آيتالله بهاءالديني، آيتالله کشميري و مرحوم آقا فخر تهراني است..." يکي از عنايات حضرت حق به من اين بود که من روز اول ورودم به حوزه، با آيتالله بهاءالديني آشنا شدم يعني فاصله يک ماه بعد هم نه، همان روز بعد از چند ساعت با ايشان آشنا شدم." و در طول مصاحبه خاطرات بسياري از اساتيدش نقل کرد.
آيتالله مبشر کاشاني در زمان تحصيل از مبارزه غافل نبود. وي از جواني و آغاز طلبگي، بر عليه رژيم منحوس پهلوي سخنراني ميکرد و تا پيروزي انقلاب مبارزات پيوسته ايشان ادامه داشت. از همان سنين جواني به تشکيل جلسات محرمانه و سازماندهي جوانان مبارز و انقلابي پرداخت و در پايان يکي از سخنرانيهاي افشاگرانه خود که در آن عباراتي چون "دودمان ننگين پهلوي" بکار برده بود، به دنبال محاصره مسجد توسط نيروهاي شهرباني، ژاندارمري و ساواک در کاشان دستگيرشد و بلافاصله به زندان کميته مشترک(مرکز شکنجه ساواک) در تهران منتقل و پس از چند ماه شکنجه و حبس در سلول انفرادي به زندان قصر انتقال يافت.
شهيد محمد مبشر کوچکترين برادر ايشان در سن 16 سالگي توفيق حضور در جبهه يافت و در 21 سالگي در عمليات کربلاي 5 به مقام رفيع شهادت نائل شد.
وي بعد از رحلت مرحوم امام (ره) ،از سال 1368 به تدريس خارج فقه و اصول پرداخت و اکنون تدريس خارج فقه ايشان در حسينيه آيتالله مرعشي نجفي ادامه دارد.
خبرنگاران سياسي تسنيم در سلسله گفتوگوهايي با شاگردان مرحوم بروجردي و امام خميني(ره) و علماي اعلام کاوشي نو در نهضت بنيانگذار انقلاب اسلامي خواهند داشت و در اين بين به بيان ناگفتهها و کمترگفتهشدههايي از تاريخ انقلاب اسلامي ميپردازند. تاکنون 8 بخش از اين گفتوگوها شامل مصاحبه با آيات سيد جواد علمالهدي، فيض گيلاني، علوي گرگاني، قافي يزدي، سيدجعفر کريمي، مرحوم صابري همداني، سيدرضا بنيطبا و يوسف طباطبايينژاد منتشر شده و در آينده نيز ادامه دارد.
متن پيشِرو نيز گفتوگوي دوساعته خبرنگاران سياسي تسنيم با آيتالله شيخ خليل مبشر کاشاني است که از منظرتان ميگذرد:
تسنيم: باتشکر از فرصتي که در اختيار ما قرار داديد، حضرتعالي از چه زماني براي تحصيل به شهر مقدس قم مشرف شديد و مبدأ آشنايي شما با نهضت حضرت امام و ورودتان به مسائل سياسي از چه تاريخي بود؟
بسمالله الرحمن الرحيم. بنده حدود 10 سالم بود که براي زيارتِ حضرت معصومه(ص) با خانواده به قم آمديم و چون در خانوادۀ مذهبي متولد شده بودم، مذهبيها ابتدا پيش از همهچيز به نماز جماعت اهميت ميدهند. در نماز جماعت آيتالله بروجردي با پدر شرکت کردم، هنوز بالغ و مکلف نشده بودم و مسجد اعظم تازه تکميل شده بود. (اينها را تقريبي ميگويم ممکن است 8 سالم بوده باشد که پشت سر آيتالله بروجردي نماز خواندم) در آن زمان آيتالله بروجردي آنجا نماز ميخواند. يک علاقۀ خاصي براي ورود به حوزه در وجود من از همان زمان که پشت سر ايشان نماز خواندم ايجاد شد.
عامل دومي که علاقۀ ورود من به حوزه را زياد کرد اين بود که يک شخصي در کاشان بود به نام آيتالله شيخ علي نجفي که از بزرگان قم در علم و مفسر قرآن بود. يک دوره کامل تفسير قرآن را هر شب در طول 30 سال گفت. بسيار زاهد بود. من به ايشان خيلي ارادت داشتم و پاي تفسير ايشان سعي ميکردم شرکت کنم. در همان دوران جواني اين مسئله باعث شد به درسهاي حوزوي علاقهمند شوم. حدود 16 سالگي يک مقداري درس ادبيات خواندم به صورت متفرقه در کاشان، بعد در 17 سالگي آمدم قم و الان هم حدود 50 سال است در قم هستم.
چگونه به امام عشق و محبت پيدا کردم؟
حدود 12 سالم بود که مرحوم امام قيام کرد. سال 41 و 42 که حرکت صغري و کبريِ امام شروع شد و من خيلي علاقهمند به مرحوم امام شدم بدون اينکه در مورد امام شخصي با من صحبت کرده باشد.
يک دعايي است که «اللهم اقذف محبتي في قلوب عبادک» خدايا محبت من را در قلوب بندگان خودت قرار بده و گويا امام اين دعا را خوانده بود و داشت مستجاب ميشد، بدون اينکه امام مبلغ خاصي داشته باشد. مردم در قلوبشان عشق و حب امام بود. در همان جواني ما عاشق امام شديم، بدون اينکه از جايي تعليم ببينيم و اين تعليم، تعليمِ آسماني بود و القاي حب خميني در قلوب از ناحيۀ خود حق تعالي و اين هم به خاطر عرفان و معنويت مرحوم امام بود.
نسل پيرمردهاي آن زمان نسل جوان را همراهي نميکردند
نسلِ پيرمردهاي آن زمان نه تنها با نسل جوان همراهي نميکردند بلکه گاهي مانع پيشرفت و حرکت جوانها بودند. در عين حال نسل جوان عاشق امام و دنبالهرو امام بودند و دنبال اين بودند که فرمايشات امام را بشنوند. نواري يا عکسي از امام پيدا کنند لذا من از همان سن 12 سالگي در تمام حرکتهايي که ضد شاه انجام ميشد شرکت ميکردم با اينکه سن من هم کم بود. بعد بالغ شدم و از امام تقليد کردم و وارد حوزه شدم و فعاليت من در خط امام از آن زمان آغاز شد.
تسنيم: از زمان آشنايي با مرحوم امام تا هنگامي که حضرتعالي دستگير شديد، فعاليتهاي سياسي شما به چه شکل بود و در چه قالبي در قم مبارزه ميکرديد؟
وقتي آمدم قم حقوق و شهريه خيلي کمي داشتم. اول خيابان چهارمردان يک عکاسي بود که صاحبش فوت کرده است. من شبها ميرفتم آنجا و ساعت 10 شب که مغازهها تعطيل ميشدند، در را از داخل ميبست و عکسهاي امام و آقا مصطفي خميني را با هزينه اندک چاپ ميکرديم. او به ما گفته بود فقط پول فيلم و کاغذش را به من بدهيد چون ميدانست ما پول کافي نداريم و من پول کاغذ و فيلم را به ايشان ميدادم و انواع و اقسام عکسهاي امام را تکثير ميکرديم. بعد دسته دسته، در مساجد مثل مسجد آيتالله بهجت نماز که جماعت برگزار ميشد پخش ميکرديم يا طلبههايي که ميخواستند بروند شهرستانها براي تبليغ محرمانه به آنها ميدادند و ميگفتند به شهرستانها برسانند يعني مردم ايران بايد خميني را بشناسند.
نسل جوان عاشق امام و دنبالهرو امام بودند و دنبال اين بودند که فرمايشات امام را بشنوند. نواري يا عکسي از امام پيدا کنند لذا من از همان سن 12 سالگي در تمام حرکتهايي که ضد شاه انجام ميشد شرکت ميکردم
همينطور با بعضي از اداريها که در ادارهشان اعلاميهها و فرمايشات امام را تايپ و تکثير ميکردند، ارتباط داشتيم. در زمان تعطيلات با کسي که کليددار اداره بود رفاقت برقرار ميکرديم و اعلاميههاي امام را محرمانه تکثير ميکرديم، باز همين روند را ادامه داديم که آمديم در مساجد معروف قم يا کاشان در بين علاقهمندان به مرحوم امام پخش ميکرديم. اين فعاليتها را داشتم و به کسي هم نميگفتم.
همکاري با پدر شهيد زينالدين براي چاپ رساله آيتالله موسوي!
در مورد چاپ رساله مرحوم امام پدر شهيد سردار زينالدين در صفاييه يک زيرزميني را گرفت براي نشر کتاب و با ايشان صحبت کرديم و قرار شد رسالههاي مرحوم امام را به نام آيتالله موسوي -نه به نام آيتالله خميني چون ممنوع بود- چاپ کند و ايشان هم قاعدتاً مجاني انجام ميداد و بعضي وقتها يک پول کمي ميگرفت و يا اصلاً مجاني بود. ما با پدر ايشان در ارتباط بوديم. ايشان چاپ ميکرد و من ميگرفتم و رسالههاي مرحوم امام را به نام آيتالله موسوي ميبردم در شهرها پخش ميکردم و نظرمان اين بود که بايد امام شناخته شود.
تسنيم: برخي تحليلگران معتقدند نهضت سرچشمه گرفته از فقه جواهري بوده و حاصل کاوش امام در فقه و به فعليت رساندن نظريه «ولايتفقيه» است. برخي ديگر معتقدند امام چون فيلسوف بودند، آن فلسفهاي که خوانده بودند در نهضت موثر بود ولي به آن وجوه عرفاني حضرت امام کمتر پرداخته شده است. امام سالها در محضر آيتالله شاهآبادي عرفان تلمذ کرده بودند. شما به عنوان شاگرد برجسته عرفاي معاصر مانند مرحوم آيات بهاءالديني و کشميري فکر ميکنيد آموزههاي عرفاني چقدر در اينکه بخواهند يک نهضتي را به وجود بياورند، تأثير داشت؟ چون عرفان در افکار مردم شايد به گوشهنشيني و منزوي بودن تعبير شود.
سوال خوبي است؛ مرحوم آيتالله شيخ يحيي انصاري شيرازياز اساتيد برجسته اخلاق و عرفان و شاگرد مرحوم امام به فين کاشان تبعيد شده بود و ما هفتهاي يکي دو بار ميرفتيم ديدار ايشان. در يکي از ديدارها ايشان فرمودند که ما سه وزنۀ علمي و معنوي در حوزه داريم که جامع بين علم و تقوا هستند، اين 3 شخصيت در ايران عبارتاند از آيتالله بهاءالديني، علامه طباطبايي، آيتالله بهجت و يک شخصيت در نجف که آيتالله خميني است. (زمان شاه امام نميگفتند، آيتالله خميني ميگفتند) گفت نفي ديگران را نميکنم ولي اين سه شخصيت جامع علم و معنا هستند و در عرفان و در فقه در مرحلۀ عالي و اوج قرار دارند. بعد ايشان گفتند در راس همه آيتالله خميني -روحيفدا- در نجف هستند که جامعِ علم و معناست.
امام(ره) با دو بال فقاهت و عرفان حرکت اليالله کرد
نظر بزرگان در آن زمان اين بود که مرحوم امام علاوه بر فقاهت و اجتهاد و مرجعيت از نظر معنويت بالاست. با اينکه فيلسوف بود اما از ديدگاه بزرگان کسي به فلسفه ايشان اعتنا نميکرد و بيشتر به معنويت و عرفان ايشان اعتقاد داشتند که خميني يک فقيه عارف است و با دو بال فقاهت و عرفان دارد حرکت اليالله ميکند. نهضت او مبتني بر فقاهت و عرفان است و اين ديدگاه بسياري از بزرگان نسبت به ايشان بود.
من با آيتالله بهاءالديني و با آيتالله بهجت خيلي مانوس بودم. با آيتالله کشميري هم بعداً که از نجف آمدند ايران تا آخر عمر با ايشان مرتبط بودم که خوشبختانه يکي از عنايات حضرت حق به من اين بود که من روز اول ورودم به حوزه، با آيتالله بهاءالديني آشنا شدم يعني فاصله يک ماه بعد هم نه، همان روز بعد از چند ساعت با ايشان آشنا شدم. من ساعت 9 صبح با ماشينهاي قديم رسيدم قم، رفتم حجره براي اسکان پيدا کنم و ظهر رفتم براي نماز. آيت الله بهاءالديني در کوي سفيدآب نماز ميخواندند، رفتم آنجا گفتند دو سه نفر پيشنماز هستند ولي آيتالله بهاءالديني اهل معناست، من هم عشق داشتم و در ضمن ذهنيت هم داشتم و نام آيتالله بهاءالديني را از زبان آشيخ يحيي انصاري شنيده بودم.
آيتالله مبشر کاشاني در کنار مرحوم آيتالله بهاءالديني
من ظهر رفتم خدمت ايشان، نماز جماعت ظهر را به ايشان اقتدا کردم و بعد از نماز همه رفتند، خلوت هم بود شايد ده نفر بيشتر نبودند، من نشستم خدمت ايشان آنقدر بيتکلف بود مانند اينکه يک طلبه عادي دارد با يک طلبه عادي ديگر ملاقات ميکند، آنقدر عمداً تنزل شخصيت ميکرد که طرف در ديدار راحت باشد مانند يک پدر و پسر، با من نشست صحبت کرد و گفت از کجا آمدي؟ خلاصه در حق من دعا کرد و من همان زمان شيفته ايشان شدم و روابط ما برقرار شد به طوري که از اول ورودم به قم تا زماني که ايشان فوت کرد -که حدود 30 سال طول کشيد- با هم مسافرت ميرفتيم و من هيچگاه از ايشان جدا نميشدم و البته اواخر عمر ايشان بيمار شد و باعث شد ديدارها کمتر شود.
زماني که برادر خانم من داماد شد، آيتالله بهاءالديني هم آمد. شب آنجا(کاشان) بيتوته کرديم و شب تا صبح با هم بوديم و صحبت کرديم. مرحوم بهاءالديني با مرحوم امام غير از رفاقت، در مباحث فقهي، سالها هم مباحثه بودند. اخوي آيتالله بهاءالديني -حاج آقا محمد- براي من نقل کرد ايشان حدود 16، 17 سال با امام، هم مباحثه بودند(اگر 17 سال نباشد، 7،8 سال را حداقل باهم هممباحثه بودند) و به هم شديداً علاقهمند بودند، عارفِ به حق هم بودند يعني هم مرحوم امام عارفِ به حق آيتالله بهاءالديني بود و هم مرحوم آيتالله بهاءالديني عارف به حق حضرت امام بود. من دو سوال مهم آن شب از ايشان پرسيدم.
آيتالله بهاءالديني امام خميني را «افقه» و « اعلم» ميدانست
اولين سوالم درباره علميت امام بود که ايشان فرمود "به نظر من آقاي خميني اَعلم است و به نسبت ديگر آقايان اَفقه است". من هم دنبال کسي بودم که بگويد امام افقه است. آيتالله بهاءالديني کلامي را به خاطر غيرخدا نميگفت يعني به خاطر رفاقت و اين حرفها صحبت نميکرد. بعد فرمود علما حرف علما را ميفهمند يعني مثلاً يک فرع فقهي که عنوان ميشود ميگويند شيخ اينطور گفته است، فلاني اينطور گفته است، آيا اين درست ميگويد يا اين درست نميگويد؟ امام خميني سعي ميکند ببيند امام صادق و امام باقر چه فرمودند. عميق شدن در رواياتش بيش از ديگران است و لذا عمق فهم خودش را ميخواهد با ارادۀ امام و آن چيزي را که امام اراده کرده است نزديک کند و لذا فهم او به فقه از همه بيشتر است.
مرحوم بهاءالديني با مرحوم امام غير از رفاقت، در مباحث فقهي، سالها هم مباحثه بودند. اخوي آيتالله بهاءالديني براي من نقل کرد ايشان حدود 16، 17 سال با امام، هم مباحثه بودند، به هم شديداً علاقهمند و عارفِ به حق هم بودند
سوال دومم اين بود که از نظر عرفان و معنويت شما راجع به امام چه ميفرماييد؟ آيتالله بهاءالديني فرمود وقتي که آقا را دستگير کردند علما به ديدن ايشان رفتند. روزي که من رفتم ديدن ايشان، گفتم "آقا؛ حرکت شما خوب است اما به نظر ميرسد سريع است يعني بايد آهستهتر برويد، جامعه اين کشش را ندارد که با شما همراهي کند." اين تفکر آيتالله بهاءالديني هم تفکر درستي بود و لذا 14 سال هم طول کشيد تا جامعه آمادۀ اين حرکت شود و فرمايش آيتالله بهاءالديني هم يک فرمايش عقلاني بود.
ناگفتهاي از تعبير آيت الله بهاءالديني درباره عنايت اهل بيت به امام خميني
مرحوم امام چه جواب داده بود؟ جواب داده بودند "همه چيز در يدِ قدرت من است، اما من در يدِ قدرت خودم نيستم"! بعد آيتالله بهاءالديني جمله اول را چنين تفسير کرد و فرمود ائمه هدي(ع) از ولايت تکويني خودشان شمهاي و جزيي به امام دادند و لذا اگر ايشان اراده کند باران ببارد ميبارد حالا اينها مطالبي بود که آيتالله بهاءالديني راجع به معنويت امام ميفرمود. ولايت تکويني همين است مثلاً به ابر بگويد ببارد ميبارد. اين به ولايت او بود و فرمود آقاي خميني در پاسخ به من گفت همه چيز تا قدري در يد قدرت من است و مراد اين است که يعني مقداري از ولايت کلي را جزئاً به ايشان عنايت کردند.
البته شايد اگر اين حرف را بخواهيد الان پخش کنيد حوزه پذيراي اين مطلب نباشد ولي اين واقعيت، فرمايشي بود که ايشان فرمودند که امام اين مقام و منزلت را از نظر معنوي دارد که همه چيز به قدري در اختيار من است. جمله دوم که "من در يد قدرت خودم نيست" يعني من به امر الله حرکت ميکنم، يعني ديگري دارد من را حرکت ميدهد. در روايات داريم اگر انسان از نفس خودش عبور کند هيچ حرکت نفساني ندارد، در مقام تفويض امر اليالله است.
در ادعيه مناجات شعبانيه و بعضي از دعاها هم هست که خداي مرا با تدبيرت از تدبير خودم بينياز کن. من در کارها تدبير نکنم و با اختيار خودت من را از اختيار خودم خارج کن. اين عرفان است که انسان را از نفس عبور ميدهد و به مقام سِلم و تسليم امر اليالله ميرساند. اين مقام و منزلت سلم و تسليم و تفويض امر اليالله که در منازل سلوکيه عرفان گفته ميشود، رسيدن به اين منازل به سادگي نيست يعني بايد سالها انسان روي نفس خودش کار بکند تا به يکي از اين منازل برسد. در روايات هم داريم "المومن کالميت بين يدي الغسال" مومن مانند جسدي بين دست غسال است و از خودش ارادهاي ندارد.
اينکه همه چيز به قدري در اختيار من است اما خودم در اختيار خودم نيستم يعني نميتوانم کُندش کنم يا تندش کنم! من ميروم هر چه خدا بخواهد و لذا براي بعضي از اصحاب يا ياران خودش مرحوم امام فرموده بودند ما مامور به تکليفيم، نه به مامور به نتيجه که چه خواهد شد، اين که مامور به تکليفيم يعني تکليف را اين ميبينم نه از نظرِ فقهيِ تنها بلکه از ديد باطن هم تکليف خودش را اين ميديده است که بايد اينگونه سخن بگويد و اين مطالب را بگويد و لذا تمام کلمات و عباراتي که از زبان مرحوم امام خارج شده است ميبينيد يک نورانيت خاصي دارد.
ميگويند حافظ وقتي شعر ميگفت استادش به وي ميگفت آنچه روحالقدس در دهانت ديشب نهاد چه بود؟ يعني روحالقدس کلمات را بر زبان تو جاري کرد. انسان در بحث سير و سلوک به جايي ميرسد که کلمات را روحالقدس به زبانش جاري ميکند البته اين مقام، مقامِ کمي نيست و هر کسي هم به اين مقام نميرسد و لذا ما در سلوک اليالله ديديم مرحوم امام(ره) به مقام و منزلت خاصي رسيده بود که مرحوم آيتالله بهاءالديني هم تاييدش ميکرد.
پيشبيني آيتالله کشميري از پيروزي انقلاب به درخواست امام
خاطرهاي هم از مرحوم آيتالله کشميري نقل کنم. ايشان در نجف با آيتالله خميني مرتبط شده بود و خود امام از ايشان راجع به آينده سوال کرده بود که درباره آينده چه و پيشبيني ميکنيد؟ ايشان فرموده بود شما در آينده شاه را سرنگون خواهيد کرد و حکومت تشکيل خواهيد داد. گفته بود دعا کنيد با هم باشيم و آنجا همديگر را بينيم که اتفاقاً همديگر را ديدند. مرحوم امام اعتقاد به آيتالله بهاءالديني و آيتالله کشميري داشت به اينکه آنها ديد باطن دارند و اينها يک عارف کاملي هستند که ميتوانند حقايق و آينده را ببينند.
تسنيم: شما در سال 57 بر اثر مبارزاتتان دستگير شديد. علت اينکه فعاليتهايتان را عليه شاه شدت بخشيديد چه بود و بعد از دستگيري به کجا منتقل شديد؟
من وقتي مرحوم آيتالله آقا مصطفي خميني شهيد شد و علماي قم و حوزويان قم حرکت را شروع کردند، من هم دنبال آنها رفتم و از جمله جاهايي که رفتيم منزل آيتالله آشيخ ميرزا عاملي، منزل آيتالله مرعشي و اين دو جا را يادم است و بعد رفتم کاشان. امام يک بيانيه و فرمايشي کرد که مضمونش اين بود که افشاگري مفاسد رژيم شاهنشاهي بر نسل جوان و روحانيت واجب است. قبلش هم من خيلي روي منبر سخنراني داشتم و در گوشه و کنار براي نسل جوان سخنراني داشتم و وقتي گفتند واجب است که ما ديگر سريعتر حرکت کرديم.
من عاشق امام بودم و هر هفته کاشان ميرفتم و در گوشه و کنار جلساتي داشتم و نسل جوان را جمع ميکردم و راجع به مرحوم امام صحبت ميکردم و هر شهري که ميرفتم همين کار را ميکردم تقريباً به عنوان اينکه ميخواهم شرح نهجالبلاغه بگويم. به عنوان اينکه ميخواهم اخلاق بگويم و به عناوين مختلف هر شهري ميرفتم مخصوصاً در کاشان براي نسل جوان، عنوان چيز ديگري بود ولي لابهلاي حرفهايم راجع به شخصيت امام، راجع به حرکت و هدف امام صحبت ميکردم و همينطور بالملازمه که بايد درباره فساد شاه صحبت کنيم، راجع به تشکيلات دولت هويدا و دولتهاي قبلي او صحبت ميکرديم، آن زمان خيلي سخنرانيهاي ما را ميشنيدند و الان شهيد شدند تا اينکه امام فرمودند واجب است.
همان سالي که آقا مصطفي شهيد شد اول سال 57 صريحاً شروع کرديم به سخنراني عليه شاه، آنقدر صريح بود که بعد ساواکيهاي کاشان پيغام دادند اينطور که شما صحبت ميکنيد ما مجبور هستيم شما را دستگير کنيم، سخنراني نکن و من گفتم من به وظيفه خودم عمل ميکنم شما به وظيفۀ خودتان عمل کنيد. 7 روز من صحبت کردم در يکي از مساجد کاشان. مسجد بزرگي بود طبقه بالا خانمها بودند و طبقه پايين آقايان بودند. در کنار قبر مرحوم آيتالله رضوي کاشان يک مسجدي وجود دارد که نامش را فراموش کردم، امام جماعت آن آيتالله خراساني بود. ظهرها نماز ميخواند و بعد از نماز من صحبت را آغاز ميکردم تا حدود ساعت 2 و سر ساعت هم تمام ميشد. 5 دقيقه به پايان صحبتهايم در روز هفتم مانده بود که يکي از مامورين حالا يا چادر سرش ميکند ميآيد بين زنها ميشنود و با بيسيم پيام ميدهد محاصره کنند. زماني که دعا ميکردم تمام ماشينها مسجد و خيابانها را محاصره کردند و مسجد در يک فلکه کوچکي قرار داشت.
در فلکه تقريباً 8 ماشين جيپ شهرباني بود، 4 ماشين ژاندارمري بود دو طرفش نيروهاي ژاندارمري بودند که گفتم چه خبر است؟! مگر ميخواهيد لشکر ببريد؟ خودشان خيلي مي ترسيدند، ماه رمضان بود من هم روزه بودم، جرئت اينکه با من صحبت کنند نداشتم همينطور نگاه مي کردند و مسلح بودند، آخر خودم صحبت کردم گفتم شما براي دستگيري من آمديد؟ يکي از آنها گفت بله، گفتم پس دنبال من بياييد. من رفتم ماشين شهرباني سوار شدم و آنها دنبال من آمدند البته من يک شب در شهرباني ماندم و مستقيم روز بعد فرستادند ساواک تهران زندان کميته مشترک.
تصويري از سخنراني آيتالله مبشرکاشاني پيش از انقلاب در کاشان
روز هفتم يا هشتم ماه رمضان من را بردند کميته مشترک در انفرادي. در انفرادي بودم تا عيدفطر يعني حدود يک ماه من انفرادي بودم و انفرادي کميته مشترک از هر جهتي سخت است اصلاً خود انفرادي موضوعيت داشت مثلاً روي موکت ميخوابيديم، موکتهاي ارتشيها در قديم سياه رنگ و نازک بود و آنقدر نازک شده بود که برآمدگي هاي موزاييکها از اين موکتها بيرون زده بود مانند يک کاغذ نازک بود و ما بايد روي آن ميخوابيديم. زندان هم آفتابخور نبود و از زماني که ساختند يک ذره آفتاب به کميته مشترک نتابيده است .
بعد از انفرادي آمدم سالن، ديگر اتاقهاي سه نفره و 4 نفره بود، اتاق من روبروي اتاق آيتالله دستغيب بود که تازه دستگير شده بود. امام جمعه بندرعباس که اهل دامغان است آقاي نعيمآبادي، آقاي صادقي، رحيمي و سيف اهالي خرمآباد که از علما بودند با هم بوديم. آقا مصطفي پسر آقاي آيتالله شرعي، آقاي سردار سعيد کريمي نيز در کميته مشترک بودند. بعد از آن آمديم زندان قصر.
«اوين» حوزه علميه شد!
تسنيم: روحانيون دربند زندان قصر چه اشخاصي بودند؟
روحانيون اکثراً در زندان اوين بودند. آيتالله منتظري، آيتالله شيرازي، مهدويکني همه در اوين بودند و تقريباً ميگفتند اوين حوزه علميه شده است(ميخندد) تدريس هم داشتند و شنيدم آيتالله منتظري درس خارج تدريس ميکردند! ما هم يک درسهايي را در اينجا شروع کرديم.
ماجراي تدريس اخلاق و فقه براي شهيد رجايي در زندان
تسنيم: همان درسهاي اخلاقي که براي شهيد رجايي در زندان به سفارش خود آن مرحوم آغاز کرديد؟
شهيد رجايي غير از درس اخلاق، به من گفت يک بحثهايي براي ما کنيد ما از فقه سردربياوريم. ما خارج فقه که نميدانيم چيست. گفتم آقاي رجايي من يک چيزي را شروع ميکنم که الان در زندان به درد ما مي خورد. به غير از احکام بحثهاي اخلاقي و معرفتي هم داشتيم. مثلا حکم استفاده از لوازم شخصي کمونيستهاي داخل زندان و ... را آموزش دادم.
تنها زنداني باقيمانده در زندان قصر!
تسنيم: پس اين کلاسها در زندان به پيشنهاد آقاي رجايي بود؟
بله؛ آقاي رجايي پيشنهاد کرد حالا که هستيم استفاده کنيم. يک مدتي حدود 3 ماه که من در زندان قصر بودم، 4 آبان به مناسبت تولد شاه يکسري زندانيان ابدي و 30 ساله را آزاد کردند از جمله آقاي رجايي. البته ايشان دو سال زودتر از ما رفته بود زندان يعني سابقه زندانش زياد بود. حدود 2 ماه با هم بوديم و بعد ايشان آزاد شد و من دوم بهمن آزاد شدم که کليۀ زندانيان سياسي را از بس مردم تظاهرات کردند نيمه شب که فرداي آن شب دوم بهمن بود آزاد کردند. آن زمان هم بختيار روي کار آمده بود و شاه هم فرار کرده بود و کل زندانيان سياسي را آزاد کردند الا يک نفر!
زنداني که هويدا در آن حضور داشت خيلي مجلل بود
تسنيم: آن يک نفر چه شخصي بوديد؟
يک نفر در زندان ماند و آن هم هويدا بود و گفتند هويدا را خود شاه گفته است، دستگير کنيد و خود شاه هم بايد دستور آزادي او را بدهد. او در يک اتاق مخصوص بود و من او را نديدم چون خيلي مجلل بود. يک خانهاي پشت اين بندها بود آنجا اتاق تشريفات بود و از حيث خوراک و امکانات همه چيز براي او فراهم بود. ما آزاد شديم و او در زندان ماند لذا وقتي زندانها را آزاد کردند آقاي خلخالي پس از محاکمه وي را اعدام کرد.
حضور چند هزار نفري مردم براي استقبال از زندانيان سياسي
آن شب همه زندانيان سياسي آزاد شدند ساعت 1 نيمه شب بود. مردم فهميده بودند زندانيان سياسي آزاد ميشود آمده بودند و هر زنداني هم آزاد ميشد او را به دوش ميگرفتند پياده تا پاي ماشين ميبردند و سوار ماشين ميکردند. کفشهاي من هم نعلين بود و جمعيت آنقدر زياد بود که کفشهايم افتاد و گم شد و نتوانستم آنها را پيدا کنم. شايد حدود چند هزار نفر جمعيت زن و مرد پشت زندان جمع شده بودند. پاي برهنه ما را به دوش ميگرفتند و ميبردند کانون وکلا. وقتي رفتيم کانون وکلا يک نفر من را دوش گرفت و برد طبقه بالا، ديدم عرق ميريزد او را قسم دادم اين کار را نکن، گفت نه! شما خودتان را براي ما فدا کرديد و وظيفه ماست که از شما استقبال کنيم. بعد يک ماشين گرفتند من رفتم تهران خانه يکي از اقوام نزديکم که در تهران بود.
بعد زنگ زدم کاشان و گفتم که من دارم ميآيم کاشان و استقبال من آمدند. آمدند چند فرسخي ورود به شهر، استقبال بزرگي شد ديگر آنجا روي دوش گرفتند از اول شهر تا منزل پدر که خيلي راه بود. در مسير راه جمعيت بسياري بود تا وارد شدم عليه شاه سخنراني کردم. مقابل شهرباني سخنراني کردم و باز نهضت را ادامه داديم تا رژيم شاهنشاهي سرنگون شد.
کمونيستها و منافقين در زندان از بحث کردن فرار ميکردند
تسنيم: در زندان با کمونيستها هم بحث اعتقادي داشتيد؟
خود کمونيستها حاضر به بحث نبودند و الا ما هميشه آمادگي داشتيم مثلاً منافقين هم همينطور. منافقين به افراد خودشان گفته بودند «بايکوت» يعني حق حرف زدن با بچه مسلمانها را نداريد حتي مثلاً جواب سلام را هم نميدادند، ميترسيدند. قبل از آن من با خيلي افراد صحبت کرده بودم که به اين گروهها گرايش پيدا نکرده بودند ولي تا گرايش پيدا ميکردند اولين مطلبي که به اينها ميگفتند بايکوت بود يعني حق نداريد صحبت کنيد، چون خودشان ميدانستند که دليل و برهان ندارند و نابود ميشوند.
کمونيستها براي خودشان تشکيلات داشتند، مائوئيستها، فدائيان خلق و منافقين و مذهبيها که ما و رجايي بوديم. يک دسته هم متفرقه بودند مثلا پسر آيتالله کاشاني که خودشان منفرد بودند. خيلي مومن و مذهبي بود
در زندان کميته مشترک اينطور نبود. بايکوت نبود و صحبت ميکرديم محکوم ميشدند و نميتوانستند جواب بدهند حالا يا ايمان ميآوردند يا نميآوردند ولي وقتي وارد قصر شديم تشکيلاتي بود. کمونيستها براي خودشان تشکيلات داشتند، مائوئيستها، فدائيان خلق و منافقين و مذهبيها که ما و رجايي بوديم. يک دسته هم متفرقه بودند مثلا پسر آيتالله کاشاني که خودشان منفرد بودند. خيلي مومن و مذهبي هم بودند ولي تکرو بودند و به مذهبيها هم علاقه داشتند و ارتباط هم داشتند ولي در مجموعه خودشان را قرار نميدادند و عضو نميشدند.
متقيتر از شهيد رجايي در زندگيام نديدم
تسنيم: غير از مرحوم شهيد رجايي چهره معروف ديگري هم در زندان يادتان هست؟
بله؛ آقاي غرضي و بهزاد نبوي بودند. آقاي رجايي پيشنماز آنجا بود تا زماني که روحاني نبود. ما از بند خودمان ميآمديم بند آنها سعي ميکرديم يا خودمان نماز جماعت تشکيل بدهيم يا نماز جماعتي که مذهبيها دارند برويم.
مذهبيها هم آقاي رجايي را پيشنماز کرده بودند ولي آقاي رجايي وقتي ميخواست پيشنماز شود نگاه ميکرد ببيند فرد روحاني يا آخوندي هست يا نيست اگر روحاني بود نميايستاد و کنار ميرفت. خيلي متدين و اهل تقوا بود و واقعاً من متقيتر از رجايي در زندگيام نديدم. با ايمانتر، محکمتر، استوارتر، رجايي مجسمۀ ديانت و ايمان بود.
صحنه استقبال از آيتالله مبشر کاشاني بعد از آزادي از زندان
تسنيم: شما بازجويي هم ميشديد؟
بله مرتب! بازجوي من تهراني و ظاهراً فروتن بود، اوايلي که من وارد شدم زير شکنجه بودم ولي تقريباً ده روزي که گذشت يکدفعه گفتند از صليب سرخ و کشور فلان دارند ميآيند بازديد. يک دستور رسيد که کلاً شکنجهها را تعطيل کنيد، يکدفعه ديديم مهربان شدند و اوضاع اصلاً تغيير کرد. بعد ديديم تشکهايي به قطر 3 سانت از ارتش آوردند، حالا ما شبها روي زمين ميخوابيديم و من ديسک کمر گرفتم از بس نمور و سفت بود و بعضي از شکنجهگران زير بدن بعضيها آب هم ميريختند يعني سطل آب سرد ميريختند از زير در ميآمد داخل.
ماجراي انواع شکنجههاي کميته مشترک
زماني که من را دستگير کردند اواخر تابستان بود و بعد کشيده شد به زمستان و هوا سرد شد. زمستان نه بخاري و نه وسيله گرمايشي بود. روي موکت هم ميخوابيديم بدون پتو تا اينکه گفتند از صليب سرخ ميخواهند براي بازديد بيايند. ديديم يکدفعه مهربان شدند تشکهاي ابري با قطر زياد آوردند بعد ما هم خوابيديم ديسک کمر من بدتر شد. طبي نبود يک ساعت ميخوابيديم گود ميشد و کمرم درد ميگرفت، من دو ماه و نيم که در کميته مشترک بودم بحث خواب ما بزرگترين شکنجه بود که ديسک من ماند و الان هم وجود دارد.
بلندگوها را روشن ميکردند و صداي شکنجه ديگران که جيغ و فرياد ميکشيدند را پخش ميکردند. اعصاب ما را خرد ميکردند و يک چند ساعتي ميگذشت دوباره شروع ميکردند. بعضي از زندانيان بغل دست ما هم داد و شيون ميکردند، مثلاً آقاي سيف از علماي خرمآباد بود، او را دستگير کرده بودند و پيرمرد بود. مدام داد ميزد که من تنگي نفس دارم، حالا در را بستند يک پنجره به اندازه قطر 10 سانت داشت و آن را هم بسته بودند. يک پنجره با ميله آهني پشت آن جوش داده بودند که يک توري داشت و پشت آن هم يک پنجره بود که يک مقدار هوا بيايد. افرادي که بيماري داشتند مانند آيتالله سيف داد ميکشيد نميتوانم نفس بکشم.
تسنيم: ادعيه و قرآن در دسترس شما بود؟
اصلاً هيچ کتاب و روزنامهاي نداشتيم، نه تسبيح و نه انگشتر چون ميگفتند ممکن است قورت بدهيد و با آن خودکشي کنيد. البته پيش خودشان ميگفتند ممکن است روزنامه را بخورند و خودکشي کنند و چنين تصوراتي داشتند ولي چيزي نداشتيم نه هم سخني و نه چيزي تک بوديم. من آنقدر به اين ديوار نگاه کردم و يادم است که ميدانستم روي ديوار چند خط وجود دارد از بس ديوار را نگاه کرده بودم. اين اتاق به اندازهاي بود که فقط يک آدم بخوابد، اصلاً نميشد راه رفت.
گفتم به امام نگوييد من زندان رفتهام
تسنيم: بعد از پيروزي انقلاب آيا ديداري با مرحوم امام داشتيد؟ ماجراي مسئوليت حضرتعالي در منطقه فارس و برخورد با گروهکها چه بود؟
مرحوم امام آمد قم بعد از انقلاب، من از زندان آزاد شدم و همه زندانيان سياسي هم ديدار ايشان ميرفتند. بعد به رفقا گفتم خصوصي برويم ديدار ايشان. مسئول ملاقاتها آقاي علي اکبر محتشمي بود و گفت شما ساعت فلان بيايد ديدار خصوصي، البته دوستان به من گفتند بيا برويم من گفتم به يک شرط ميآيم که به امام نگوييد ما زندان بوديم و آزاد شديم، گفتند چرا؟ گفتم يک حرکتي بوده براي خدا و خدا خودش مزد ما را ميدهد و از اين جهت به ايشان نگفتيم و ايشان را زيارت کرديم.
بعد از 5 دقيقه هم آيتالله خزعلي آمدند ديدن ايشان و در جمع ما و چند نفر هم از لبنان آمدند. صحبتهايي هم مرحوم امام با لبنانيها داشتند، بعد با آيتالله خزعلي صحبت کردند و دوست ما هم يک سوالي از امام داشت و تقريباً نيم ساعتي در خدمت امام بوديم و رفتيم.
برخورد با گروهکهاي چپ در استان فارس
آقاي شرعي خدا رحمتش کند. ايشان و آقاي مومن به من گفتند نمايندگي امام را در "مَمَسني" به شما بدهيم. خيلي اصرار کردند، من را به عنوان نماينده امام فرستادند، آن زمان هم نماينده امام که ميفرستادند جامع بود يعني در سپاه نماينده امام بود، قاضي بود و حکم ميتوانست بدهد نماينده جامع مانند والي زمان اميرالمومنين بود. آن زمان ديدگاهشان اين بود که نماينده امام به عنوان والي بايد باشد، ما ميرفتيم آنجا شهرداري اِذن ميگرفت که چه کنيم و چه نکنيم. همه ميآمدند که ما چه کنيم و از طرفي اختلافاتي که هم مردم داشتند ميآمدند نزد ما و ميگفتند شما حکم شرعي آن را بگوييد، از طرفي در مقر سپاه وارد شدم و معارف ميگفتم. بحثهاي معرفتي ميکردم.
چپيها آنجا قيام کردند که توسط بچههاي سپاه سرکوب کرديم و داستانهاي مفصلي دارد. مدتي بودم و بعد آمدم نزد آقاي شرعي. شهردار منطقه زنگ زد که او(من) خيلي مديريتش خوب است و اين آقا را بفرستيد. تمام اينجا را طي يک ماه امن و آباد کرده و روحانياي به مديريت ايشان نديديم. آقاي شرعي به من گفت برو گفتم نميروم، گفت چرا؟ گفتم ميخواهم درسم را ادامه بدهم، آقاي شرعي هم عصباني شد گفت ايشان راه اجتهاد را گرفته است و حاضر نيست همکاري کند.
اولين ديدار با رهبر انقلاب در مسجد کرامت/آيت الله خامنهاي خوشفکر و قدرت استباط بالايي داشت
تسنيم: با آيتالله خامنهاي هم قبل از انقلاب مراودهاي داشتيد؟
آيتالله خامنهاي نوعاً تبعيدي بود يعني زنداني ايشان به نسبت تبعيدشان کمتر بود. بعد از اينکه ايشان از تبعيد برگشت در مسجد کرامت مشهد شروع کرد به صحبت کردن، ما رفتيم مشهد گفتند آقاي خامنهاي دارد نهجالبلاغه ميگويد و منبر او آزاد شده است چون ممنوعالمنبر بود. گفتيم باشد، سال حدود 51 بود. ايشان مسجد کرامت صحبت ميکرد و ما با بچههاي کاشان رفتيم پاي صحبتهاي ايشان و صحبتهاي خوبي داشت و بعد من خصوصي با ايشان صحبت کردم ولي فکر نميکنم الان يادشان بيايد. اين اولين ديدار من با ايشان بود که در مسجد کرامت داشتيم و فرد خوشفکري بود و قدرت استنباطش خيلي بالا بود.
زنداني اوين ميگفت در جمع علماي زنداني آقاي خامنهاي همچون کعبهاي بود که ديگران بايد دورش طواف کنند
خاطره ديگرم مربوط به زندان است. يکي از افرادي که از زندان اوين آزاد شده بود شخصي به نام سيدحسين باقري بود. بعد آمد کاشان ديدن من و من هم از زندان آزاد شده بودم و من به او گفتم زندانيان اوين را چگونه يافتي؟ گفت آنجا بحث تفکرات و شخصيتها بود ولي هيچ کدام مانند آقاي خامنهاي بينش فکري ندارد. گفتم عجب! من آقاي خامنهاي را ديده بودم و کتابهايش را هم خوانده بودم ولي هيچوقت شناخت اينطوري نداشتم، اين همه آقايان در زندان بودند. آقاي منتظري، ربانيشيرازي، طالقاني و... بودند.
آيتالله بهاءالديني ميگفت بهتر از آقاي خامنهاي براي اداره کشور سراغ ندارم
بعد گفت يک جمله ميگويم «آقاي خامنهاي به منزله کعبهاي است که آقايان بايد دور آن طواف کنند» آن زمان ايشان اين حرف را به من گفتند. يک جملهاي هم آيتالله بهاءالديني فرمود که در بين اين جماعتِ مسئولين مملکت ما بهتر از ايشان (آيتالله خامنهاي) براي اداره کشور و رهبري سراغ ندارم.
آيت الله بهاءالديني ميفرمودند آقاي منتظري به درد رهبري نميخورد
تسنيم: قبل از انتخاب خبرگان رهبري آيتالله بهاءالديني اين حرف را زدند؟
خير؛ اين جمله از زمان قائممقامي آقاي منتظري مطرح بود. اهل دل آقاي منتظري را قبول نداشتند، اهل سياست هم ميگفتند ايشان سادگي دارد آنها هم قبول نداشتند و ميگفتند زود فريب ميخورد. اهل دل هم ميگفتند او توانايي ندارد و لذا او را قبول نداشتند. آقاي منتظري شاگرد آيتالله بهاءالديني بود و همچنين آقاي مطهري نزد ايشان درس ميخواندند و ايشان به آقاي منتظري بيعلاقه نبود ولي ميفرمودند نميتواند و به درد اين کار نميخورد و فرمود در بين اين افراد ما هر چه فکر ميکنيم در بين مسئولين و کساني که هستند کسي مانند آسيدعلي آقا نميتواند کشور را اداره کند، در ديداري که من داشتم گفت حتي چند جا هم گفته بود به آقاي حيدريکاشاني هم گفته بود چون او هم براي من نقل کرد.
ديدار مقام معظم رهبري با آيتالله بهاءالديني
تسنيم: شما در درس مرحوم آيتالله شريعتمداري هم ميرفتيد؟
خير؛ اما هر کس به مرحوم شريعتمدار توهين ميکرد ناراحت ميشدم اما سر سوزن هم از او طرفداري نکردم. ميگفتم سيد است، مرجع است، من راضي نيستم جلوي من به او اهانت کنيد ولي هرگز درسش نرفتم و هرگز نماز او شرکت نکردم.
مرحوم «شريعتمداري» و «منتظري» فريب اطرافيانشان را خوردند
تسنيم: چرا کار ايشان يا امثال آيتالله منتظري به رويارويي با انقلاب کشيده شد؟
بالاخره همه بايد به خدا پناه ببريم. يک نفر رفته بود نجف زيارت و ميگفت بعد از زيارت رفتم خدمت امام که امام آنجا تبعيد بود. گفتم آقا نصيحتم کنيد؟ گفت من دفعه اول است ميآيم نجف و کربلا از خدا چه بخواهم؟ امام خميني سرش را بالا آورد و گفت: فقط عاقبت بخيري، عاقبت بخيري. ما اين 30 سال بحث عاقبتبخيري را ديديم. خيليها زحمت کشيدند، آقاي منتظري کم براي انقلاب زحمت نکشيد، خيلي خون دل خورد، پسرش شهيد شد، خودش شکنجه شده بود و رنجها و مشقتها کشيده بود، يک سادگي باعث شد از مهدي هاشمي دفاع کرد و کار خراب شد و در داستان مهدي هاشمي فريب خورد. در علم هم واقعاً ملا بود، خدايي از نظر علمي لياقت رهبري را داشت اما از حيث مديريتي و ذکاوت و هوشياري کمبود داشت.
مثلا شريعتمداري مرجعي بود که علامه طباطبايي معتقد به علميت او بود ولي يک چنين شخصيتي که شايد 5 ميليون در ايران مقلد هم داشت در عين حال ميبينيم بر اثر يک اشتباه فريب فرزندش را خورد. يکي از امور مهم اين است که ما هر چه تحليل کرديم، تحقيق کرديم، تدبر کرديم در آقاياني که زمين خوردند ديديم از بيت خودشان زمين خوردند يا پسرش يا دامادش يا مسئول دفترشان. ميگفتند امام پيش خواهد رفت چون از کسي فريب نميخورد و نظر خودش را انجام ميدهد. مرحوم شريعتمدار فريب فرزندش را خورد، منتظري هم فريب دامادش را خورد. بايد دعا کنيم براي عاقبتبخيري مان.
پيشبيني آيتالله بهاءالديني
تسنيم: گويا مرحوم آيتالله بهاءالديني درباره انشعاب مجمع روحانيون از جامعه روحانيت يک پيشبيني کردند و شما بعد از فتنه 88 به اين خاطره اشارهاي داشتيد.
بله؛ يک روز من خدمت آيتالله بهاءالديني بودم. نماز مغرب و عشاء خوانده شد و مردم رفتند. ايشان بعد از نماز سيگار ميکشيد و رسماً اينطوري بود هر وقت من را ميديد احوالپرسي ميکرد و خوب تحويل ميگرفت و خيلي من را دوست داشت. بعد من سلام کردم جواب داد ديدم در فکر است گفتم آقا گويا ناراحتيد؟ ديدم روزنامهاي جلويش بود که يک طرف عکس آقاي کروبي بود و يک طرف عکس آقاي مهدويکني و نوشته بود "روحانيت و روحانيون از همه جدا شدند". فرمود من براي آينده اين مطلب ناراحتم. جدا شدن اينها از همديگر يعني چه؟ واقعاً نميتوانستيم درک کنيم، او ميگفت من ناراحتم و خداوند با انبياء خودش هم خويش و قومي نداشت و آنها را تنبيه ميکرد ما بعضي از آخوندها فکر ميکنيم از انبياء به خدا نزديکتريم هر کاري دلمان بخواهد ميکنيم، اين مطلب آينده خطر دارد، اين مسير خطر دارد.
بعداً ديديم بله اينطور شد. آقاي مهدوي که بازوي رهبري بود مشکلي درست نميکند، اين(کروبي) است که گاهي مطالبي ميگويد که بوي جدايي ميآيد و آخر هم به اينجا کشيده شد که ديديد و گفت من از آيندهاش ميترسم اين بود که قضيۀ رخ داد، نام نبرد گفت آيندۀ اين خطر دارد و من احساس خطر ميکنم و آينده خوبي براي آن نميبينم، 20 سال گذشت و ايشان هم فوت شد و تازه فهميديم منظورش از آينده چه بوده و خطر چه بوده است.
تسنيم: مقام معظم رهبري اخيراً در صحبتهايشان خيلي به روحيه انقلابي و انقلابي بودن مسئولان تاکيد دارند و در در ديدار با اعضاي مجلس خبرگان فرمودند که اعضاي خبرگان بايد انقلابي بمانند و انقلابي عمل کنند. شما به عنوان شخصيتي که سالها براي پيروزي انقلاب زحمت کشيدهايد، نظرتان درباره توصيه اخير رهبر معظم انقلاب مبني بر انقلابيگري چيست؟
علما و عارفان پاکنيت مانند مرحوم بهاءالديني که اهل غرض و مرض نبوده و نيستند، مويد اين دو(امام و رهبري) بودند و در عين حال درد دين داشتند و درد حقوق مردم داشتند اگر به دين آسيب برسد اينها ناراحت ميشوند چه زماني که مرحوم امام بودند چه زمان رهبر معظم انقلاب اگر به حقوق و يا دين مردم آسيب وارد شود همه ناراحت هستند و اعتراض ميکنند و اعتراض هم معنايش اين نيست که اگر بگوييم در زمان امام خميني اينجا اشکال پيش آمد منظور اين است که اشکال به خود امام خميني وارد ميشود.
آيا اميرالمومنين والي براي شامات نميفرستاد؟ مردم از ولات شکايت نميکردند؟ آيا اميرالمومنين ميتواند انسان معصوم پيدا کند بگذارد که والي شام يا مصر باشد؟ اصلح را انتخاب کرده است و اصلح آنجا مشغول به کار شده و به کارش هم اشکال وارد ميشود. ما نميتوانيم بگوييم چون اشکال دارد پس تقصير اميرالمومنين است که او را فرستاده است! آيتالله خامنهاي که نميتواند از کره مريخ نيرو بياورد. همين کساني که هستند خود اين نيروها خيلي همديگر را ميزنند. انصافاً در حوزه علميه مانند ايشان هوشيار نداريم در عين حال اشکالاتي هم در کشور هست و اين اشکالات بايد برطرف شود.
هرکس اشکالات کشور را ابزار تخريب انقلاب قرار دهد خيانت کرده است
طلبهها از من سوال ميکنند نظرتان درباره مشکلات جامعه چيست؟ گفتم به نظر بنده هر کس ساکت بنشيند به انقلاب خيانت کرده است، عيبها را نگويد به خون شهدا و انقلاب ظلم کرده است و هر کس بزرگتر از آنچه هست بگويد باز هم خيانت کرده است و هر کس بخواهد اين اشکالات را ابزار قرار بدهد براي تخريب انقلاب خيانت کرده است. ما ميگوييم در ادارات رشوهخواري است اگر نگوييم به انقلاب و خون شهدا خيانت کردهايم اما اگر همين مطلب را ابزار قرار بدهيم براي تخريب رهبري و نظام و براي اينکه مردم سرد شوند و دلگرمي نداشته باشند، اين هدف، هدف شيطاني است و حرام است و مسلماً گناه کبيره است. هر دو خيانت است، بزرگنمايي عيب خيانت است و سکوت در برابر عيب خيانت است.
مردم مخصوصاً علما به انقلاب با ديد فرزند خودشان نگاه ميکنند و شکنجه و زندان ديدهاند. يکسري بيتفاوت بودند و الان هم بيتفاوت هستند، يکسري هم خودشان را سر موقع رساندند، مانند کسي که ميرود هيات نه سينه ميزند نه عزاداري ميکند نه سخنراني را گوش ميکند اما تا سفره پهن ميشود قبل سينهزنان، اول از همه سر سفره نشسته است. انقلاب هم اين است. ما خيلي را ديديم نه رنج ديدند، نه شکنجه ديدند و نه زحمتي کشيدند تا سفره انقلاب پهن شد ابتدا او نشست.
ذکري که آيتالله کشميري براي رهبر انقلاب توصيه کرده بود
تسنيم: درباره ديدار حضرتعالي با رهبر معظم انقلاب سوالي داشتيم. رهبري سال 89 به قم تشريف آوردند و شما هم به ديدار ايشان مشرف شديد، در اين ديدار صحبت خاصي بين شما و حضرت آقا رد و بدل شد؟
در اين ديدار از دفتر آقا به ما زنگ زدند که آيتالله خامنهاي قرار است به قم بيايند. گفتند براي ملاقات ميخواهيد براي شما وقتي تعيين کنيم؟ گفتم بله، قطعاً. گفت فرداشب بياييد. براي آقايان ديگر نيز همين کار را کرده بودند. هر شب يکي دو نفر از آقايان را دعوت کرده بودند که اين 10 شب بروند ديدن ايشان. وقتي ما رفتيم آقاي مومن بود و 40، 50 نفر ديگر از بزرگان هم بودند.
ديدار علما و مراجع با رهبر انقلاب در سفر به قم سال 89
از راست به چپ: آيت الله گرامي قمي، رهبر معظم انقلاب، آيت الله مبشر کاشاني، فرزندان آيت الله وحيد خراساني
اين مطلبي که ميخواهم بگويم اولين بار است. چند سال قبل آيتالله کشميري فرمودند اگر که هر زماني آيتالله خامنهاي را ديديد اين ذکر را به آقاي خامنهاي بدهيد و بگوييد اين ذکر مخصوص شماست و براي استحکام نظام لازم است آن را بگوييد. ما وقتي رفتيم ملاقات دم در رسيدم و ياد فرمايش آقاي کشميري افتادم. بعد از احوالپرسي نزديک يک ساعت در خدمت رهبر انقلاب بوديم و گفتم آيتالله کشميري براي شما يک پيامي دارد و ذکر را گفتم. ايشان خيلي خوشحال شد و گفت خود آقاي کشميري گفته است؟! گفتم بله خودش به من گفته.
انتهاي پيام/
[ad_2]
لینک منبع